انسان و کتاب
ارزش علم
مزه ظلم
ارسطو مربی اسکندر بود ، پس از آن که کاملا او را تربیت کرد و تمامی علومی که لازم بود به او یاد داد ، یک روز در مجلسی که جمعی از علما و حکما بودند از اسکندر سوالاتی پرسیده شد ، اسکندر هم به تمام آن سوالات جواب های درست داد . ولی ارسطو به جای تحسین و تشویق او را شدیدا
توبیخ و سرزنش کرده و او را به جهل و نادانی نسبت داد .
اسکندر نوجوان از این عمل شدیداً ناراحت شد و از استاد خود رنجید .
حضار مجلس از سرزنش های بی مورد و بی جای استاد تعجب کرده و در مقام اعتراض از اوپرسیدند : که برای چه به جای تشویق از این شاگرد ممتاز با خشونت و ناسپاسی برخورد کردی ؟ ارسطو جواب داد: اسکندر کودکی است که در ناز و نعمت بزرگ شده است و درآینده ای نزدیک پادشاه خواهد شد من خواستم مزه ظلم را به او بچشانم تا بفهمد که ظلم چه قدر تلخ و ناگوار است تا وقتی
که به پادشاهی رسید از ستم و بی انصافی و تضییع حقوق دیگران خود داری کند.
شیطان و عابد
در بنى اسرائيل عابدى بود به او گفتند: در فلان مكان درختى است كه قومى آن را مى پرستند. خشمناك شد و تبربر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردى در راه وى آمد و گفت : كجا مى روى ؟ عابد گفت : مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم ، تا مردم خداى را نه درخت را بپرستند.ابليس گفت : دست بدار تا سخنى باز گويم . گفت : بگو، گفت : خداى را رسولانى است اگر قطع اين درخت لازم بود خداى آنان را مى فرستاد. عابد گفت : ناچار بايد اين كار انجام دهم .ابليس گفت : نگذارم و با وى گلاويز شد، عابد وى را بر زمين زد. ابليس گفت : مرا رها كن تا سخن ديگرى برايت گويم ، و آن اين است كه تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد كه بكارگيرى و بر عابدان انفاق كنى بهتر از قطع آن درخت است .دست از اين درخت بردار تا هر روز دو دينار در زير بالش تو گذارم .عابد گفت : راست مى گويى ، يك دينار صدقه مى دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم ؛ مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلى الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم ؛ و دست از شيطان برداشت .دو روز در زير بستر خود دو دينار ديد و خرج مى نمود، ولى روز سوم چيزى نديد و ناراحت شد و تبر برگرفت كه قطع درخت كند.شيطان در راهش آمد و گفت : به كجا مى روى ؟ گفت : مى روم قطع درخت كنم ، گفت : هرگز نتوانى و با عابد گلاويز شد و عابد را روى زمين انداخت و گفت : بازگرد و گرنه سرت را از تن جدا كنم .گفت : مرا رها كن تا بروم ؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم ؟ ابليس گفت : تو براى خدا و با اخلاص قصد قطع درخت را داشتى لذا خدا مرا مسخر تو كرد و اين بار براى خود و دينار خشمگين شدى ، و من بر تو مسلط شدم .